سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نفس های گرمتدر شب های تاریکمهمچون مسیح استبر پیکر رو به انجمادم...
دستانت بر پیکرمهمچون آتش بر تن بی جان کاغذ استگر می گیرم و می سوزم ......
خواستنت در گفتگوهایم باتو هویدا نمی شود ، خواستنت از پیکر کلمات بر می خیزد به سمتت می آیدو لبانت را گرفتار می کند میان لب هایش، درست همینقدر گرم و سوزان و پر تب و تاب......