پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر تارِ مویِ او،طنابِ دارِ یک قلبِ گردن کلفت هولوکاستِ جدیدی در پیش...«آرمان پرناک»...
موجِ زُلفَت ،کشتی چشمان من را دل بِبُرد،ترسم از روزی ،که پهلو گیرد او،در ساحلِ لبهای تو .....................حسن سهرابی...
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشتغرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشتآیینه بود وصبحِ بهاری پریده رنگرگ های کوچه باغِ گل سرخ ،خون نداشتاز چشم های اَبر، فقط زخم می چکیدپشتِ سر مسافر، باران شگون نداشتفرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشتباید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت. رضاحدادیان غزل عاشقانه ها...
سیاهیم هنوزعابر و رهگذری مانده به راهیم هنوزمانده در مرحله ای گاه به گاهیم هنوزاختران را به شب تیره خود باخته ایممحو در پرتو افتاده به چاهیم هنوزخبر از مشرق پاینده خورشید رسیدما در این دایره بیگانه ماهیم هنوزرفته از خاطره ها بود و نبودی که نبودگرچه بی نام و نشانیم و سیاهیم هنوزدین و ایمان سر همراهی ما داشت ولیمثل هر گمشده بی پشت و پناهیم هنوزنام گندم به سر سفره ی آدم نبرید!به تقاص پدری غرق گناهیم هنوزخون ها...
مختصرم کنتا مضحکه شهر نگشتم خبرم کنآشفته از این زهر نگشتم اثرم کنتا کنج قفس خو نکند در تن و جانمرویای پریدن به سر بال و پرم کنای هرچه تماشای تو سرخط تمنااز گرد و غبار گذرت تاج سرم کندیریست هواخواه توام ای همه خوبیاز گوشه چشمی به محبت نظرم کنپروانه بی حوصله مجلس انسماتش بزن و خرمن سوز و شررم کنصد دفتر شویده ترین واژه دردمیک صفحه بخوان و غزلی مختصرم کنتو حادثه جاه و جلالی به جمالتپلکی بزن و آینه ای دیده ورم...
خورشید مجسمپلکی بزن ای آینه ی صبح دمادمای مظهر سرزندگی عالم و آدملبخند تو جانمایه بالندگی ماستچشمان تو با گردش هر ثانیه مرهماز قامت رعنای تو قد قامت هستیرخساره زیبای تو خورشید مجسمای فصل پر از برکت باران طراوتسرشاخه لبریز شکوفایی و شبنمپاشیده شمیم تو به هر شاخه نرگسپیچیده نفس های تو در بوته مریممائیم و تمنای تو ای ابر بهارانسرچشمه جوشان و گوارائی زمزملبریز نگاهت شده زیبائی گل هاایکاش نگاهی بکنی جانب ما ه...
✨✨✨فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست ...اردی جهنم است زمانیکه یار نیستمتن : وحدت حضرت زاده...
عشقچون گُلی میان آتشستقطره قطرهعرق هایش حرمت دارد.(آرمان پرناک)...
عاشقانه هایت را در سبدی بگدارعاشقانه هایت مهم ترین بخش زندگی ات استبه راحتی در اختیار کسی قرار ندهثروتمندترین لحظه ها ...لحظه هایی ست که عاشقانه هایت را تقسیم میکنیعاشقانه هایت را در سبدی بگذارتا هر از راه رسیده ای ...دست درازی نکند به آن لحظه های نابحتی اگر توانستی ...قفل و کلیدی برای سبدش بیندازتا دست نااهل نیفتدعاشقانه هایت زیبایی های زندگی ات استبدان با چه کسی تقسیم اش می کنیبا انتخاب های غلط ...زیبایی های عشق را ب...
من آسمانِ پر از ابر های دلگیرماگر تو دلخوری از من،من از خودم سیرمهر بار نگاهت کردم؛خواستم بنوازمت تو رااما امان که من،دست بسته در دست غم گیرمتو دلخور می شوی از منِ دست و دل بسته امامن هنوز هم حاضرم بهر توی دردانه بمیرماگر غصه رها دهد دست و بال دلم رابخدا پر بکشم سمت تو؛در آغوشت بگیرم...
مه من،جام بلور دل منبخدا تاب ندارد که ببیند اشک و هر دم غم مناندکی کمتر برنجان این من دلداده راجان گیسویت قسم نشکن بلور دل منجام قلبم گر شکستد در جفای تن توبخدا آواره می گردی شراب جام من...
دستانت بر پیکرمهمچون آتش بر تن بی جان کاغذ استگر می گیرم و می سوزم ......
اگر زنی را دوست داری...کمی بِترس...زنی که وسطِ عاشقانه هایش...یکباره باتو غریبه می شود...همیشه دل به دیگری نداده...می خواهدببیند...حالا که نیست...آیا تو برای ازدست دادنش...می ترسی یا نه !...
وﻗﺘﯽ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺠﺎ ﻋﯿﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩﻣﺎﺩﺭ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺠﺎ ﻋﯿﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩﻣﺎﺩﺭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﺳﺖﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺠﺎ ﻋﯿﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...
فقط تبر نیست که به درخت آسیب میزند.آب که پای درخت نریزی، میخشکد.از درون میپوسد و خالی میشود.آنوقت به کوچکترین بادِ خزانی فرو میریزد.عاشقانهها همیشه که با زخم جفا و خیانت سرنگون نمیشوند، بیشترشان آب نمیخورند.همان دوستت دارمهای هر روزه، همان نگاهها و ملاحتها، همانها پایشان ریخته نمیشود که میمیرند.کمکم،آرام......