چشمهایم خیره ومبهوت شده به کجا خودمم نمیدانم؟!انگار یخ زده و منجمد شده در لحظه!یا شایدم زمان جا خوش کرده در نگاهم و خیال برخاستن از چشم هایم را ندارد؟!می خواهد بدوشد تمام خوشی های جا مانده در پس توی نگاهم را!تمام روزهای زندگی انگار جمع شده انددر کنار هم...