متن لحظه های ناب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات لحظه های ناب
چشمهایم خیره ومبهوت شده به کجا خودمم نمیدانم؟!انگار یخ زده و منجمد شده در لحظه!یا شایدم زمان جا خوش کرده در نگاهم و خیال برخاستن از چشم هایم را ندارد؟!می خواهد بدوشد تمام خوشی های جا مانده در پس توی نگاهم را!تمام روزهای زندگی انگار جمع شده انددر کنار هم...
خیلی راهها مانده
که هنوز پاهایمان خاکشان را لمس نکرده،
خیلی پنجرهها مانده
که هنوز آفتابشان به صورتمان نرسیده
ما هنوز آغازیم،
و هر آغاز،
قدرتیست برای ادامه
تو کنار رودخانه ایستادی،
آب انعکاست را گرفت،
و من بدون اینکه بفهمم، عاشق شدم،
زمان در نگاهت متوقف شد.
نگاهت مثل مه صبحگاهیست،
که حتی سنگهای دل را نرم میکند،
و تمام سکوتها پر از نفسهای توست،
لحظهها با تو جان میگیرند.
وقتی لبخند میزنی،
دنیا به یاد میآورد که هنوز زندگی زیباست،
و قلبم دوباره پرواز میکند.
به تار موهایت قسم...
که هر بار روی پیشانیات میلغزند،
تمام جهان در من فرو میریزد.
بودنت حس قشنگیست،
که فراموش شدنی نیست.
تو فقط باش...
بودن تو کافیست برای جاری شدن معنا در جهان.
اگر پرنده هستی
آسمان، بیدغدغهتر پرواز خواهد کرد
اگر ماهی هستی
دریا آرامتر نفس خواهد کشید
اگر گل هستی
دشت ، رنگ تازهای خواهد گرفت
تو فقط باش...
بینیاز از واژه ـ بینیاز از اشاره
و بگذار عشق...
تو فقط باش...
بودن تو کافیست برای جاری شدن معنا در جهان.
اگر پرنده هستی
آسمان، بیدغدغهتر پرواز خواهد کرد
اگر ماهی هستی
دریا آرامتر نفس خواهد کشید
اگر گل هستی
دشت ، رنگ تازهای خواهد گرفت
تو فقط باش...
بینیاز از واژه ـ بینیاز از اشاره
و بگذار عشق...
دلم،
نه صدای تو را،
نه نگاهت را،
که خودِ حضورت را میخواهد…
نه در خیال،
نه در خاطره،
که همینجا،
همین حالا،
در آغوشم.
دلم،
بغلت را میخواهد…
نه برای پنهان شدن از دنیا،
که برای آرام گرفتن در جهان تو.
تا دیروز،
اگر کسی میگفت:
«عشق، بوی خاصی...
زندگی…
چون نسیمی که بر چهرهٔ دریا لغزید و رفت،
چون سایهای که در آغوش غروب گم شد،
چون فانوسی که پیش از رسیدن سحر،
آخرین شعلهٔ خود را در تاریکی رها کرد…
ما رهگذران این پل لغزانیم،
گذرگاهی که نامش را "زمان" نهادهاند،
سرگردان میان سایهها و نورها،
در...
باور ندارد که جان من است ...
نمیفهمد که هر تپش قلبم به نام اوست، که هر نفسی که میکشم، بوی بودنش را دارد. نمیداند که بیصدا در من ریشه دوانده، بیآنکه بخواهد، شده است تمام من !
تمام روز، در هر لحظه، هر نگاه، هر فکر ...
فکر و...
با آمدن صبح
دلم دنبال بهانه ای است
که با تو باشدتمام لحظه ها و ثانیه های روز را
حتی در خیال
حتی به اندازه ذره ای دلخوشی
آری ذره ای دلخوشی
دلخوش به اینکه تو می آیی
و جهانم با تو پر می شود از تمام تو
عزیزست و گرانست..
خوش باشی و خوش باش که دنیا گذرانست
کین عمر گذر کرده عزیزست و گرانست
یه وقتایی بهار
فقط توی تقویم نمیاد...
میاد میشینه بالای سرت،
گل میده،
و بیصدا میگه:
حالت رو فهمیدم.
دوستی در لحظه ای شکل می گیرد که
یک نفر به دیگری می گوید:
چی؟ تو هم؟
فکر می کردم فقط من این طور هستم.
در میان خاطراتم، تو را سخت در آغوش گرفتم.
تو را نگفتم،
تو را نخواندم،
تو را حتی آرزو نکردم…
تو،
همیشه
قبل از هر فکر،
هر خواستن،
در من اتفاق افتاده بودی.
نه چون عشق،
که مثل نفس—
بینام،
بینیاز از دلیل.
و هر بار که نگاهت میکنم،
دنیا
کمی از بی رحمی اش را
فراموش میکند!