سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
لب براق تو برقیست که بد میگیرد!هر لبی را که به یک بوسه رسانا بشود...
عاشقش بودم ولی ناگه ز من بیزار شدسقف کاخ آرزوها بر سرم آوار شدراست بودش آن خبر، دل به رقیبم داده بودراست میگفت! او برای رفتنش ناچار شدقسمت من از گلستانش فقط خار و خزانآن طراوت آن جمالش قسمت اغیار شدهر خطایی سر زَدش گفتم که بار آخرست!مثل سیلی بر رخ ساحل ولی تکرار شدخوار گشتم پیش چشم مردمان از دست یاربعد روز رفتنش طعنه به ما بسیار شدمن که عمری مرهم دلتنگیش بودم ولی بد به احوال طبیبی که خودش بیمار شدبذر عشقش ...