سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
پاییز شد فصل انار و پرتقال استفصلی که سرکردن بی تو محال استگفتی که در پاییز می آیی سراغمبا آن انار قرمزی که بی مثال استپاییز شد حتما بمان بر روی قولتتا حس کنم این عاشقی طبق روال استدر من هوای با تو بودن زیر باراندر کوچه های سبز و زیبای شمال استدر ذهن تو می دانم این را که همیشهاین قدر عاشق بودنم جای سوال است!برگرد با آغوش بازی که یقیناچون شیر یک مادر گوارا و حلال است......
میدان ولیعصر و سر ضلع شمالییک کافه ی دنج و شبی آرام و خیالیکوپ شکلاتی و تب عشق من و تواین سردی و گرمی به تناقض شده عالیموسیقی و نورِ کم و نت های نگاهماین شاعر بیچاره شده حال به حالیآن روز گذشت و تو گذشتی و نماندیافسوس که ناممکن و نایاب و محالی!رفتی و از این خاطره ها دست کشیدیمن مانده ام و بی کسی و بی پر و بالیهر روز به یاد تو سر ضلع شمالییک قهوه ی تلخ و غم بدحالیِ فالیحالا شده پاییز و همان کافه ی خلوتمیدان ول...