میدان ولیعصر و سر ضلع شمالی یک کافه ی دنج و شبی آرام و خیالی کوپ شکلاتی و تب عشق من و تو این سردی و گرمی به تناقض شده عالی موسیقی و نورِ کم و نت های نگاهم این شاعر بیچاره شده حال به حالی آن روز گذشت و...
احساس من هیزم نبود ای دوست آتش زدی کندی تو از من پوست من آرزویم با تو بودن بود اندیشه ی تو دل شکستن من سادگی کردم تو فهمیدی بر قلب و احساسم تو خندیدی من بر دروغت ساده دل بستم گفتم بمان تا پای جان هستم...
بی رحم ترین حالتِ یک شهر همین است باران و خیابان و من و جای تو خالی ...
پدرم جای تو خالی روزت مبارک بدان همیشه یادت در قلبم زنده خواهد ماند