سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
جوکول وختانتی عطر مَره مستا بوستیمبجار مرزان سر_کی باد_شانه گودی تی کاکولا...برگردان شعرهنگام برنج نوبرانه ی معطربا عطر تو مست می شدموقتی باد روی مرز کرت هاکاکل ات را شانه می زد......
جوکول وختانتی عطر مرا مستا بوستیماوموقوع کی بادبجار مرزان سرتی کاکولا شانه کودیبرگردان شعرموقع عطر برنج نوبریبا عطر تو مست میشدموقتی باد روی مرز شالیزارموهای تو را شانه می کرد...
میون این همه عشق دروغین و دم دستیچقد خوبه که عاشق باشی مثل یه دهه شصتیهنوز فک میکنم خوابم! چقد خوبه که اینجاییدهه_شصتی جذابم !! چقد خوبه که تو هستی...
عشق من و این خونواده عشق بی مرزهدنیا بدون عشقشون مفتم نمی ارزهخونه م پر از حس شعف از خنده هاشونهاین حس زیبا تا ابد تو خونه می مونهرو شعله میچرخونم عشقو میز میچینمبا این بهونه پیششون هر روز میشینمدور همی با همسر و با بچه ها خوبهقلبم فقط تا زنده ان تو سینه می کوبهگرمای دستاشون مثل کرسی تو بارونهمیچسبه و جا میکنه عشقو تو این خونهکاش آدما قدر یه بچه درک می کردن...کاش کینه رو واسه همیشه ترک می کردن!!...
بگو کجای دنیا مثل بغلت امنه برام ؟ /تو هستی و این عالیه... بهتر از این من چی میخوام؟ /بیا ببین روزایی که نیستی یه چیزی کم دارم /شاید بخندم ولی تو دلم یه دنیا غم دارم /وقتی کنارمی زمستون و بهار رنگ همه /نمیشه حسم رو بگم ؛ هرچی بگم بازم کمه /من باشم و تو باشی و یه چای دبش و پولکی /بجز تو میتونم بگم درد دلامو من به کی؟ /الهی مادر اون لبات همیشه خندون بمونه /قلب منم تا جون دارم قدر شما رو بدونه /اگه بهت بد میکنم ببخش و از یاد ببرش...
میخوام عشق مون همیشه همینقدر تازه بمونه ،جوری که سالها بعد مثلا تو شصت سالگیم، صبح خنک یه روز پاییزی که از خواب پا میشم و میام سمت حیاط، ببینمت که روی تخت چوبی کنار حوض نشستی و با اون سماور ذغالی که عاشقشی واسم چایی بهارنارنج دم کردی و داری دسته ی عینکم رو که بچه ی شیطون متین زده شکسته، درستش میکنی... بعد سر بلند کنی و به روم لبخند بزنی ومثل همیشه بگی به به دلبر زیبای من! صبحت_بخیر ، تو این هوا فقط چای دبش دو نفره می چسبه... منم با ناز و عشوه قرب...
با شال دست بافت ات گرم میشومنمیدانم در گره هایشچقدر گل کاشته ایکه زمستانمبهار میشود...