پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
× چرا انقدر عڪاسی رو دوست داری؟! از لحظات قشنگ زندگیم عڪس میگیرم ڪه هروقت از همه چی زَده شدم، نگاهشون ڪنم و بین دَردام لبخند بزنم! مثلا یڪیشون خودِ تو! =))دیالوگ رمان مهتابنویسنده : نگار عارف...
صدای آواز خوندَنِت رو ضبط ڪردم و تنظیم ڪردم برای زنگِ ساعتِ ڪوڪ شده موبایلم، اینطوری انگیزه بیشتری برای صبح زود بیدار شدن دارم!=)نویسنده : نگار عارف...
دوستت دارم، مانند گنجشڪی ڪه آشیانه اش را...دوستت دارم، مانند انسانی ڪه جانش را...دوستت دارم، مانند پرنده ای ڪه بال پروازَش را...دوستت دارم، مانند ماهی قرمزی ڪه حوضَش را...دوستت دارم، مانند آسمانی ڪه خورشیدَش را...دوستت دارم، مانند دلتنگی ڪه عڪس های یادگاری اش را... !=)نویسنده : نگار عارف...
دستم در دستَت جا خوش ڪرده و انگشتانم به انگشتانَت دل داده اند! همچون مِهرَت ڪه با خود پَتو و بالِش آورده و در قلبم دراز ڪشیده است و انگار، قصد سڪونت دارد!رمان قلب نا آرامنویسنده : نگار عارف...