و مرا رها نمی کند کابوس دیرین غرق شدن در چشمانت کدام روز ماه و یا حتی سال بود نمی دانم تنها چیزی که می دانم این است که خستگی جولان می دهد و اگر لبخندی نمایان است به اجبار است.
در میان شکوفه های گیلاس قدم می زدم عطر شکوفه ها بوی تو را می داد و تنها من بودم که در این تنفس سبز تنها قدم می زدم گنجشکان با هم آواز عشق می خواندند و تنها من بودم که با خاطراتمان قدم می زدم ناگهان بغضم ترکید و...