در میان شکوفه های گیلاس قدم می زدم
عطر شکوفه ها بوی تو را می داد
و تنها من بودم که در این تنفس سبز
تنها قدم می زدم
گنجشکان با هم آواز عشق می خواندند
و تنها من بودم
که با خاطراتمان قدم می زدم
ناگهان بغضم ترکید
و خیالم پر شد از نگاه های تو
و حرف های عاشقانه ی چشمانت
حرف می زدم و حرف می زدی
و گذر زمان دیگر حس نمی شد
گویی از جهانی دیگر آمده بودیم
و به این زمین تعلق نداشتیم.
الان هم همین طور است
من با بغضی چند ساله در این تنفس سبز تنها قدم می زنم.
ZibaMatn.IR