پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قدم می زدند در کوچه هایِ دنجِ اشعار،به هنگامه ی همآغوشی انگشت ها؛تو را به خاطرِ دوست داشتن، دوست می دارم! شیمارحمانی...
و در آخر؛ پیله، حُکمِ عفو دادوَه چه زیباست؛همآغوشیِ پروانه و شبنم بر گُل✍شیمارحمانی...
ماری بر تنم چنبره زدهو سیبی در گلویم گیر میکندبه جرم هماغوشیبا داغی بر پیشانیاز بهشت رانده میشوممن زنمو شوق بوسه در تنم تیر میکشد...
به خواب رفتنم از حسرت هماغوشی ستکه بهترین هدیه، واقعا فراموشی ست.......