سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
به آواز دل انگیز قناری خزانی را بود هر نو بهاری چه خوش باشد که با بذر محبتگل لبخند بر لبها بکاری اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
این تن فدای تربت پاکت شود کم است از بوستان خیمه گلی سرخ چیده ام جانرا ز روی شیفتگی در طبق نهم در سایه سار لطف شما آرمیده ام خواندی مرا چنانکه به صحرا روان شدم بر خیمه گاه موکب یاران رسیده ام در آخرین عمود بکردم چو سجده ای با گوش دل روایت عشقت شنیده ام گرد و غبار راه زوارت به هر دو عین باشد چو سرمه ای که به چشمم کشیده ام...
چگونه ممکن است کسانى که در نور روز زندگى مى کنند عمق شب را درک کنند ؟...