پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کردبا خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد...
یک عمر به سودای لبش سوختم و آهروزی که لب آورد ببوسم رمضان شد...
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولیبعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر...
وی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده استدلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است...