شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
خانه ای که درآن مادرنفس بکشد هیچ گلدانی خشک نمی شود....
ای دلبر عیسی نفس ترساییخواهم به برم شبی تو بی ترس آییگه خشک کنی به آستین چشم ترمگه بر لب خشک من لبِ تر سایی...
بی حضور تو رنگ های زندگی محو می شوند، بسان آبی که از اسفنجی فشرده شده بر زمین می ریزد و من هنوز وجود دارم. خشک و خاک آلود....