بابا زدست رفت ولی غصه اش بجاست درد فراق را چه کنم درد بی دواست مانند شمع شعله کشد آتش از سرم آری ز داغ در دل من آتشی. بپاست اعظم کلیابی بانوی کاشانی
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟