شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پدرمقهرمان یک داستان حماسی است،که بارها و بارها در ذهنم تکرار می کنمو هیچ مردانگی،غیرت و شجاعتیبه پای آن نمی رسد....
گریه اگر که سَر دَهَم سِیل بَرَد تمامِ توبَسته شکستِ بُغضِ من به غیرَت و مَرامِ تو....
شکار وحشی من! تا ابد مهمان دامم شو!بدون غیرتش ارزش ندارد ببر، میفهمی؟!...
رفیقمه اما عین خواهر میمونهیا بهتره بگم عین شوهرم میمونه روم غیرت داره...
سر به دیوار نگذار رفیق!به غیرت شانه هایم برمیخورد…...
بنازم غیرت غم رادمی نگذاشت تنهایم...
... عزیزمغیرت تو منو خانومم کرد......