پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از زلزله و عشق خبر کس ندهدآن لحظه خبر شوی که ویران شده ای...
فرجام هر چراغی و شمعی ست خامشیعشق است و بزم عشق که جاوید روشن است...
در این شبی که روزنه ها تیرگی گرفت ما را هنوز دیده ی امید روشن است...
تو می روی که بماند؟ که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟...