پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از انتظار ، دیدهی یعقوب شد سفیدهیچ آفریده چشم به راه کسی مباد...
وخدا خواست که یعقوب نبیند یک عمرشهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
یازده تا بچه جز یوسف فقط یعقوب ساختصنعت انبوه سازی را فرادا باب کرد...
وی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده استدلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است...
چه خوب ! رفته ای اما ، هنوز هم خوبمخیالِ خام نکن ؛ اینکه سخت ، آشوبم !جهان ، هنوز جهان است و من سراپا شورتو را به یاد ندارم ، نگارِ محبوبم !!!ببین چه شاد و خرامان و سرخوشم بی تووَ در صبوری و طاقت ؛ عجیب ، ایّوبم ...خیالِ خام نکن ؛ اینکه رفته ای و منم ؛ز درد رفتنِ تو ، بیقرار و مصلوبم !منی که شوق ندارم ، برای یوسف ها ؛بدونِ حسرتِ_یوسف ، چگونه یعقوبم ؟خیال کرده ای از ترسِ بی تو بودن ها ؛نمای خاطره ات را به سینه می کوبم ؟چه خ...