متن صبوری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صبوری
صبـــــر صبـــر صبـر
چه واژه آشنا و پر تکراری
خودش سه حرف و فهمش کتابیست
به چه صبر باید ... ؟
مگر میتوان جلوی عقربههای ساعت ایستاد
من هر دقیقه به دنبال ثانیه ها دویدم
آری باید پیش رفت باید شتافت و سبقت گرفت
به چه صبر باید کرد ؟
اکنون بنظر می رسد صبور تر شدهام اما چراغی در وجودم خاموش شده است که دوست داشتم تا ابد روشن بماند.
آرام باش این غصه هم خواهد گذشت
هرجور باشد بیش و کم خواهد گذشت
با هرچه داری در جهان دلشاد باش
آری غنیمت دان که دم خواهد گذشت
امروز محتاجم به آغوشت بیا
فردا که من آب از سرم خواهد گذشت
لبخند کوتاه مرا کشتی بگو
آیا خدا از این...
باد،
شبیه آن زنانیست
که همیشه نگاهی به پشت سر خود دارند
قلبی برای صبوری دارند.
لیکن باد
چون زن،
عشق نمیچکد از وجودش...
از تو دل کندم که تمرین شکیبایی کنم
تا خودم را تشنه روزی که میآیی کنم
آبرویی را که کمکم جمع کردم حاضرم
روز دیدار تو یکجا خرج رسوایی کنم
دردِ من؛ دردِ صبوری
لحظه ها؛ یک سالِ نوری
گفته بودی با تواَم اما؛
رفتی و
فرسنگ هااا
دوری.
برایِ پدرم🖤
گر تو را با ما تعلق نیست، ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست!
صبوری کن
یک روز پخته خواهد شد
این منِ بیقرارِ درونت...
دیگر از تو چیزی نمیخواهد
راضی میشود به نسیمی دلنواز
که بیاید از دور دست ها
پرباشد از شاعرانگی
و بلد باشد معنی تمام نقطه چین ها را....
بغل کند دختربچه نشسته زیر جلد زنانگی ات
و بخنداند او...
از حس ، بالاتر..
حتی از عقل ، بالاتر..
شوق و صبوری..
نمانده در دلم دِگرتوان دوری
چه سود از سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته در باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
دِلتنگ تو بودم ،که اَز راه رِسیدی
لَبخند زنان ،جان به دَر آورده ،رَمیدی
با هَرگُذر از منزل دیوانه یِ این دل
عاشق دِل دیوانه، به پَرواز کِشیدی
با موی پَریشان شده دَر باد چه کردی
با سُرمه چشمت ،حکم دیوار کِشیدی
اَز نَسل کُدامین صَده اَز عَصر جهانی
بی...
کاش اینگونه آرام آرام به یغما نمیرفتم .
کاش تا این حد صبوری نمیکردم.
کاش میتوانستم قفل از زبان بردارم
و دردهایم را فریاد بزنم .
روزی که آتشفشان درونم فوران کند
میسوزانم .
تمام کسانی را که
حق زندگیم
حق انتخابم
حق شادیم
حق آزادی ام را گرفتند.
🍂
صبوری کن؛همه چیز را به زمان بسپار!
.
.
وقتش که برسد
زخمِ روی انگشتت پیوند میخورد.
ریحان های ترِ روی بام، خشک میشوند.
وقتش که برسد
دانه آفتابگردانی که کاشتی،به عشقِ خورشید، سرش را از خاک بیرون میاورد....
وقتش که برسد،
کسی می آید که دستانت را محکم...
باران نم نم می بارد
و نگاه ها در امتداد قدم ها کشیده اند
اینجا آخر زمان نیست
اینجا نفس ها ...
هنوز هم کشیده می شوند
در امتداد این بودن ها
پیاده رو هایی ست
پر از حرف های تنهایی
پر از دلهایی شکسته
پر از سکوت نگرانی ست...