... در خاطراتم که قدم میزنی چترت را ھمراه داشته باش ... اینجا ، بارانیترین نقطه ی دنیا میشود ... وقتی اشکھایم از ابرھای حسرت بر سره خاطراتی از تو ، سرازیر میشوند ... دست خودم که نیست ... َ جای خالیت ... جای پای قدمھایت در خاطراتم مگر میشود...
همه ی لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه گریز گاهی گردد آی عشق ! آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست
ول کن اخبار توی رادیو رو آسمون اینجا ابریه بی تو تنها وقتی تو باشی آبی میشه وقتی می پوشی تاپ آبیتو