با انار سرخ لب هایش فریبم داد ومن روزه خواری هم اگر کردم گناهم پای عشق!
شمعدانی ها به خود عطر تو را پاشیده اند نیستی اما مشام ِ شهر را پُر کرده ای ...
من در آغوش تو از خود متولد شده ام روزه بر مؤمنِ دور از وطنش واجب نیست
بی مهابا بغلم کن وسطِ مردمِ شهر..!
مثل باران بهاری که نمی گوید کی بی خبر در بزن و سرزده از راه برس!
از عطر تنت باز در این شهر هیاهوست آن دکمه ی لعنت شده بازست، ببندش
بی مهابا بغلم کن وسطِ مردمِ شهر بخدا عشق به رسوا شدنش می ارزد...
من که از جبرانِ حق الناس می ترسم ولی با قصاصِ بوسه هایت در جهنم خوش ترم
چه کسی گفته که خوابِ ابدی فاجعه است که در آغوش تو خوابیدن و مردن، عشق است
گرچه عمری مطمئنم دوستم داری ولی عشقِ بی تکرارِ من تکرار گاهی لازم است
دوستت دارم نفس ، اقرار گاهی لازم است یک بغل با بوسه ی بسیار گاهی لازم است
گونه هایت سیبِ لبنان ست و من هم عشقِ سیب گاه گاهی حضرتِ آدم شدن بد نیست ... نه؟
قهوه قاجار را بی خود شلوغش کرده اند تیغ تیز آن نگاهت بیشتر عاشق کش است
چه کسی گفته که خواب اَبدی فاجعه است ؟ که در آغوش تو خوابیدن و مردن عشق است
میهمانم میکنی یا با کلک فتحش کنم برج و باروی لب حسرت برانگیز تو را