متن فریب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فریب
تو هم فریب جهان را خوردی!
بله! دنیا چنین است!
اول شانه به سرها را کباب می کند و
سپس پرستوها را
و وقتی دلبسته اش شدی چون فاحشه ای تو را رها خواهد کرد.
و چون هرزه ای رو از تو می گیرد،
بله! دنیا چنین است خدیجه*!
شعر:...
دنیا چنین است خدیجه!
ابتدا تابش آفتاب را بر تو عیان می سازد
تا که فریب پرتوهایش را بخوری.
صبح کاذب را بر سر راهت می گذارد،
تا که در دام نسیم صبحگاهی اش گرفتار شوی!
با زیبایی هایش فریبت می دهد،
که گمان کنی خوشبختی!
و بعد دقیقه به...
دردا که رسیدن به تو از جنس سراب است
افسوس که دیدار تو هم حقه از آب است
هر بار که تا یک قدمی تا به تو بودم
دیدم که فریب از تو خودش اسم عذاب است
فریب در گوش محبت زمزمه می کند و
محبت راه خنجر را در پیش میگیرد
و زمزمی در گوش عشق میکند عشق هم که گلیم خود را از
این سرزمین برمیدارد و میرود
نفرت در گوشهی نشسته ولبخندی
زهراگینی بر لب دارد
خوش حال است، از این که دوستش
توانسته...
زمان در جای خود می ماند
هیچ جنبنده ای
از جای خود تکان نمی خورد
شبیه مرغی
که رویایش پرواز در اوج آسمان هاست
جوجه گنجشک خیسی
که در میان حوض برای بیرون آمدن می کوشد
مثل شیری
که از شدت گرسنگی با گرگ ها زوزه می کشد و ماه...
باور نمی کنیم آنچه حقیقت دارد
اما حقیقت دیگری هست ، گویی نمی خواهیم ک باور کنیم
ما غرق اختیار به نخواستن در فهمیدن حقایق شدیم
خواستن چیز دیگریست !
چه کسی را فریب میدهیم ؟
بخواب ساعت !
اکنون زمان رقصیدن
ثانیه شمار تو نیست
وجدان ها خوابیده اند
فریب چشم های بیدار را نخور
این صدای شماطه ی توست
که بیدارشان کرده
بخواب ...
بخواب تا شماطه ات
حلقه ی دار تو نگردد !
مجید رفیع زاد
گاهی فقط شنیدن نترس من هستم
همه چیز را درست می کند
همه دلهره ها ....
همه شکستها همه ویرانی ها را ...
به یک شبه به خواب شیرینی تبدیل می کند
گاهی فقط یک کلمه ،یک امید کوچک
کافیست تا شب را آرام بخوابی
هرچند کسی که وعده داده...
خودم را از همه دریغ میکنم
پیراهن گُل گلیه تابستانیم را میپوشم
پنجره را باز میکنم ، به بوته های خار لبخندی پیشکش میکنم ، که خجالت میکشند و گل میدهند
چراغ هارا خاموش میکنم ، پرده هارا کنار میکشم
خورشید را به خانه دعوت میکنم ...
آفتاب دستو دلباز...
من از غرابت تنهایی می آیم
از جایی می آیم
که انسانهایش بوی ساده زیستن را ندارند
من از میان سکوت و توهم می آیم
از میان...
خم کوچه هایی که هنوز از آنها عبور نکرده ایم
از میان صدها هیاهوی فریب
که هنوز ...
در پس پرده های مشکوک...
شروع ب شمردن پله ها کردم..
ب صد رسید..
فقط ب این ک ب آخر برسم فکر میکردم..
روبرو را نگاه نمیکردم، فقط پله زیر پایم مهم بود..
ایستادم..
دست بر زانوانم نهادم..
نفسی عمیق کشیدم..
سرم را بالا بردم..
با دیدن کسی ک روی پله های بالاتر ایستاده و...
پر پرواز می خواهم
که روم از هر کجا ...
آزاد و رها همچون باد
همچون یاد تو و خاطره ها
پر پرواز می خواهم ...
که روم سوی خدا ، پیش خدا
بنشینم و ببینم ...
که چرا و چرا و چرا
عشق ها را با ریا آلوده اند...