شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من و تو زخمی دست هم شدیممن یه گل بودمتو تیغ رو تن سبز من شدی...
غمی است در قلبم که بارانی به چشمش نیستهیچ انتظار از کسی جزء قهر و خشمش نیستخسته ام خسته تر از سرباز در بندی کهدر زیر تیغ هست و جهان دیگر به پشمش نیست...
حلقوم شهر را شرحه می کندتیغی که آزادی راشرح می دهد!حتی زبانم را اگر ببرندانگشتهایم راخودم قلم خواهم کردشعرها هنوز ماندگارترند...جلال پراذران...
مثل تیغ دو لبه هستی؛بوسیدنت زخم استنبوسیدنت درد…...
ما زخمی ترین شاخه این جنگل خشکیمتیغ و تبری نیست ک ما را نشناسد ......
تیغ بران گر به دستت، داد چرخ روزگارهر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی...
قهوه قاجار را بی خود شلوغش کرده اندتیغ تیز آن نگاهت بیشتر عاشق کش است...
شاهد بوده ایلحظه تیغ نهادن بر گردن کبوتر را؟و آبی که پیش از آنچه حریصانه و ابلهانه، مینوشد پرنده؟تو، آن لحظه ای!تو، آن تیغی!تو، آن آبی!من!من، آن پرنده بودم......