پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گر هم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست......
مثل ابرای زمستون دلم از گریه پره شیشه ی نازک دل منتظر تلنگر......
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینمهر جا که پا میذارم تو رو اونجا میبینمیادمه چشمای تو پر درد و غصه بودقصهی غربت تو قد صد تا قصه بودیاد تو هر جا که هستم با منهداره عمر منو آتیش میزنهتو برام خورشید بودی توی این دنیای سردگونههای خیسمو دستای تو پاک میکردحالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوبچرا بیصدا شده لب قصههای خوبمن که باور ندارم اون همه خاطره مردعاشق آسمونا پشت یک پنجره مردآسمون سنگی شده خدا انگار خوابی...
چشم من! بیا منو یاری بکن گونههام خشکیده شد، کاری بکن! غیر گریه مگه کاری میشه کرد؟ کاری از ما نمیاد، زاری بکن!...