شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو باشیخوشا آن دل که دلبندش تو باشیامید و لطف و پیوندش تو باشیغم و شادی به قهر و آشتی هاشکوه مهر و لبخندش تو باشیحریم ساحت امن و امان استجهانی که خداوندش تو باشیدر این جغرافیای بی نهایتری و بلخ و نهاوندش تو باشیهرات و مرو کشمیر و دماوندنشابور و سمرقندش تو باشیشکار سحر و جادوی تو خوبستخوشا دامی که پابندش تو باشیبه آزادی نمی اندیشند آن کسکه در شبهای دربندش تو باشیچه فرقی میکند آن نقطه ای کهارسباران و ال...
هرچه مرهم میگذارم بند مى اید مگراى وطن خون تو از اروند می اید مگر...