در من سرد شد دو فنجان چای که قرار بود با هم بنوشیم
شعرهایم مثل دامنت کوتاه باد که می وزد شاعرترمی شوم
ماه از یقه ات بیرون آمد شب راهش راگم کرد دکمه ات راببند
اجنه های رودخانه سنجاقم کردند وگرنه ماوایم دریابود
ابرهای سیاه ره آورد آورده اند زنبیل زنبیل شب روی شانه ی روز بلند