سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نمی ترسیاز هیچ چیز نمی ترسی!جای گُل های دامنتمین هم بکارندباز هم بی پروامی رقصی...«آرمان پرناک»...
حریرِ دامنت را دوست دارم؛گلستان تنت را دوست دارم؛میانِ باغِ رویاییِ احساس،ترنّم کردنت را دوست دارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
غزل «دامن» 😊جز پیش من پیش کسی دامن نپوشیعشقم لباسِ باز و مُستهجن نپوشیرسوا شدی ترشیدی از چشمم نبینیلولو شدی چادر سر خرمن نپوشیبا خواهر دیوانه ات ابیانه رفتیبا دُکمه های باز ، پیراهن نپوشیبا آن کمر که امپراطورش شریف استقبل از عروسی با خودم ، ساتن نپوشی پایین پُفی کوتاه آزاد بُرِش داربالا تنه چسبانِ وا گردن نپوشیمن را ببین یک شب که من رفتم به تهراندوره نیفتی مانتوی روشن نپوشیشال نخی یا روسری های سُر و سرخجا...
کاش !جای برگ های پاییزی بودمتا آخر یک روز نقش دامنت می شدم با برگ یا بی برگ ،مهم ،دامن توست.......................... حجت اله حبیبی...
پناه می برم از بغض در گلو ماندهبه دشت دامن گلدار مادرم گاهی...
نبض نگاهت رابه گل های دامنم سنجاق کرده اماز سایه ها که بگذریخواب هایت پر از سپیده ی صبح می شوند....
این شعرگوشه ی دامن زنی از ذشتستان استبتکاندش...کام تمام گنجشک های جهانشیرین می شود...
شعرهایممثل دامنت کوتاهباد که می وزدشاعرترمی شوم...
جان من / دست توو دست تودر دامن باد!...