پروایِ آتش از تبِ عشقت ندارم پروانه ام؛ چیزی جز این عادت ندارم گفتی برو از پیشِ من راحت ندارم گفتم به جز وصلِ تو من حاجت ندارم
حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست