متن جدایی تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جدایی تلخ
داشتیم تدارک سفر میدیدیم، سالها میشد که حال و هوای عید مثل بچگیا نشده بود ولی امسال واسم عجیب بود، تو همین حال هوا بودم قهوه تعارف کردم کمی اصرار زیادی و دستم به فنجان خورد و ریخت روی لباسش، از من پرسید تو ریختی؟ خیلی عصبانی بود ترسیدم نا...
به خاطر م هست روزی را که حوصله خشمت تنگ شد و به من گفتی رهایم کن دیگر
و درمیان نفسهای مردمان شهر گم شدی
میدانستم مجنون دلت ردم را میگیرد
و دیدم روزی را که درشلوغی شهر،چشمانت به دنبال من می گشت
ولی من خودم را به خیابان هراس...
بعد تو با رفتنت، دنیا دگر دنیا نشد...
چشم خیس من دگر، با رفتنت بینا نشد...
بعد تو بسیار بودن، که خواستن جای تو...
جای تو باشند اما، این دلم راضی نشد...