سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت
ترسم به نامِ بوسه غارت کنم لبت را با عذرِ بی قراری ! این بهترین بهانه ...
ﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﻟﻢ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ز تمام بودنی ها تو همین از آن من باش که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد...
نبضِ مرا بگیر و ببر نامِ خویش را تا خون بَدل به باده شود در رَگان من...
اگر هنوز من آواز آخرین توام ، بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم...
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را....
رنج، رسوایی، جنون، بی خانمانی داشتم مرگ را کم داشت تنها، سفره ی رنگین من!
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من!
سوزی که درون دل ما می وزد این بار ؛ کولاک شبانه است نسیم سحری نیست...
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت...!