مسافران شب راهی سفرند ؛ سفری رو به سحر
هزار شب به سحر آمد و سحر شد شام ولی شبی که تو رفتی، سحر نگشته هنوز
گویا طلسم چشم تو بر من اثر کرد چشمان تو شبھای تارم را سحر کرد
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبت این شام، صبح گردد و این شب سحر شود
گر چه شب تاریک است دل قوی دار / سحر نزدیک است
تو همان جرعه آبی که نشد وقت سحر بزنم لب به تو و زود اذان را گفتند .