هیچ عاشقی با خوردنِ بادامِ چشمِ دلبری سیر نشد، من اما با جُرعه ای از لبت سیراب شدم.
آن شبی که دلی بود به میخانه نشستیم آ ن توبه صد ساله به یک جرعه شکستیم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم
از صبحِ ناب پُر شده ام در من یک جرعه آفتاب نمی نوشی ؟
هوا، هوای بهار است و باده، بادهی ناب؛ به خنده، خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب!
تو همان جرعه آبی که نشد وقت سحر بزنم لب به تو و زود اذان را گفتند .