پدرم آدم برفی بود که در حسرت شال و کلاهی برایمان قطره قطره آب شد
پنج شنبه شد و مقبره ی تنگ دلم تنگ تر شد... کجایی بابا؟
میخوام برگردم به روزایی که بالاترین نقطه ی زمین، شونه های پدرم بود!
پدرم وصیت کرد که عاشق نشوم تو چه کردی که به گور پدرم خندیدم؟
خدایا بهتر از بهشت چه داری برای زیر پای پدرم؟
پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید! بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم /شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده ام
پدرم گفت که عاشق نشوی فرزندم مطمئنم پدرم مثل تو را کم دیده