متن المیرا پناهی درین کبود
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات المیرا پناهی درین کبود
عمرم در انتظارت نشسته است
هر چند آینده بی ثمر باشد ……
نویسنده:خانم المیرا پناهی درین کبود.
چه کسی میداند از غم لیلاها
شب تنها به بستر رفتن غم دل خوردن ها
چه بر او گذشت بی کس ماند با خاطره ها گر نخندد از سر غم می ماند در آوارها
چه آمد بر سر لیلاها دیوانه گشت از سر خاطره ها طفل شیرین است هر چند...
عشق چیست پدربزرگ ؟
باران را دیده ای دخترم ؟آری دیده ام .
با باران می آید ،با باران می رود
خاطره هایش عشق است ..
دلنوشته از عشق
نویسنده :خانم المیرا پناهی درین کبود.
کودکی بیش نبودم نوجوانی شدم در بالین همسر کوته فکر بودند زن نباید آفتاب و مهتاب دیده باشد پرو بالم را زدند در اسارت روزگار خواندمش خدایم را گویم اجابت کرد صدایم را گفت من خدا هستم و انها بنده اندراهی از بیش نمیبرند بخوان تا اجابت کنم تورا ....
کفتری پرهای سفید رنگ روی سر فرزندش را میچید گفتن چه کاریست میکنی؟
گفت چه کنم دلواپسم میدانم بسیار زیبا هستن ولی به جرم همین زیبایی به چنگال اسارت می افتد ،کفتر و پرنده ها باید آزاد باشند نه در قفس ✍🏻 متن اموزنده و هنجارهای اجتماعی نویسنده :المیرا پناهی...
رهایی از غم را در کتاب جستم،دانی چرا؟
پندت می دهد بی سود یارو غمخوارت میشود بی منت اوست یار وفادار من✍🏻
خانم:المیرا پناهی درین کبود(روانشناس و نویسنده)
قوی بودن را از مادر کولبری بیاموز که در سرما موهای بدنش احیا میشود لبان خشکش تاول میزند ،گونه های سرخش از شراره های سرما میسوزد از تپه ها غم زده بالا میرود چشمان سبزش در سیاهی شب و طوفان هولناک سوسو میشود پاهای ظریفش میلرزد اسمان به حالش شروع...
بر نوجوانان بیاموزین صبر داشته باشن
نه اینکه عجولانه سر خم کنند ،تسلیم شوند،و خود را تسلیم دیگران کنند زیرا هر کسی باغرورش زیباست هر چند ،دخترهم باشند 🌷
دلنوشته از سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود (نویسنده و روانشناس)
همسر خوب داشتن مانند نوری در سیاهیست با نورش سپیدت می کند سبک بالت می کند نه اینکه بر مشکلات و غمت و اضافه تر کند 💍
سرکارخانم المیراپناهی درین کبود(روانشناس و نویسنده)
کوه را چه بگویم؟
در دل طوفان هم باشد باز هم جسارت دارد طوفان را بلعیده خود را استوارتر می کند.
هم چون کوه با جسارت و استوار در مقابل طوفان های زندگی باایستید و آن را شکست دهید خود را استوار و پر غرور به رخ طبیعت بکشید .دلنوشته...
نانوا را گفتن تنور انگشتانت را سوزاند و تاول زده چرا دم نمیزنی؟
نانوا گفتا:تنور زندگانی بیشتر میسوزاند.
جانی برای دم زدن ندارم.
دلنوشته از سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود(نویسنده و روانشناس)
یکی را گفتند بزرگ ترین حسرتت چیست؟
یک به یک پاسخ دادند،در حسرت عشق،دیگری چنین گفت در حسرت خانه ی بزرگ.،دیگری سفری دور دنیا،دیگری گفت در حسرت دیدار مادر برای بار آخر .، مادری نقل کرد در حسرت به آغوش کشیدن فرزندم..با دیدگانش..
گاهی ته ته حسرت می شود بغض...