سه شنبه , ۸ فروردین ۱۴۰۲
قوی بودن را از مادر کولبری بیاموز که در سرما موهای بدنش احیا میشود لبان خشکش تاول میزند ،گونه های سرخش از شراره های سرما میسوزد از تپه ها غم زده بالا میرود چشمان سبزش در سیاهی شب و طوفان هولناک سوسو میشود پاهای ظریفش میلرزد اسمان به حالش شروع به غرش و باریدن میکند ،رو به اسمان نگاه میکند و می گوید من پاهایم عریان از کفش شده ،تو گله مندی؟من مادرم یک زن ،کولبر مگر داریم از مادر عاشق تر .دریچه اسمان به احترام مادر باز گشود فرشته ها به عشق او زان...
کولبر! با نفسش دست هایش را گرم می کرد.شروع کردم به عکس گرفتنگفت دستای من یخزده تو داری عکس میگیری؟ بیا کمکم کن.گفتم چشم.تا خواستم کمکش کنم خندید و گفت شوخی کردم.امروز تو کمکم کنی فردا و پس فردا کی کمکم کنه.عکس بگیر شاید صدای ما جایی برسه...
بابا برای نان جان داد حالافرزند برای نان جان داد...