متن الیزابت پندلتون
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات الیزابت پندلتون
او مرا بازی داد !
من تمام دنیایم را به پایش ریختم
همچون ملکه ای که برای پادشاه خود جان می دهد .
او پادشاه قلب من بود ؛ عاشقانه اورا ستایش می کردم ...
و گمان می کردم او هم مانند من است اما ،
زهی خیال باطل !
هنوز هم در کنار او قلبم شروع به تپیدن می کند
هنوزهم با وجود او آرامش نصیبم می شود
هنوز هم با دیدن او غرق در سیمایش می شوم
هنوز هم....
هنوز هم های زیادی با وجود او برای من است ؛ اما
چرا نمی توانم قبول کنم که عشقی...
من بازهم دلتنگ او هستم !
نمی دانم چرا اما من دلتنگ او هستم
دلتنگی بدترین تاوان دوست داشتن است..
بغض و دلتنگی گلویم را فشرده است ..
نمی گذارد نفس بکشم ...
و در این دقیقه های تکراری تلاش برای نفس کشیدن می کنم...
زندگی ام مانند تار مویی شده بود !
همانقدر نازک و باریک که اگر از سرت جدایش کنی نابود خواهد شد
اوهم با من همین کار را کرد ! تار مویی نازک را از سری جدا کرد ..
زندگی من را بیرحمانه بازیچه دستانش گرفت و نابود ساخت.