پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلم گرفته کنارت کمی قدم بزنمدوباره تار دلم را به صوت بَم بزنمدلم گرفته بگیرم دوباره دست توراوسرنوشت خودم را خودم رَقَم بزنمنمیشود که فقط در خیال عاشق بودچگونه وقت نبودت، زعشق دَم بزنمعجیب نیست که از دوریت شبی اشکیبه دیده ام بِنِشانم ، به چهره نَم بزنمخدا کند که به پایان بیاید این دوریدوباره یک غزل عاشقانه من قَلم بزنم.......
عاقبت انتظار می کُشد مارااین دل بیقرار می کُشد مارابا لبت میشَوَد کنار آمدچشمهای خُمار می کُشد مارادیر کردی ،نیامدی ،به خداغصه ی بیشمار می کُشد ماراچمدانی که بسته ای به کناررفتنت بی گُدار میکُشد ماراحکم تیرست دوریت انگارآتش و اختیار میکشد ماراقهوه را سرد میشَوَد نوشیدطعنه ی کافه دار می کُشد ماراآه ای پنجره تو شاهد باششیشه ی پر غبار می کُشد ماراگفته بودی که زود می آییحرف بی اعتبار می کُشد مارا....امی...