پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
همین که دوستت دارم، بسیار خوشبختم.آخرین قرارمان به وقت بی قراری،سرت را روی شانه ام گذاشته بودی و موهایت از اشک خیس بود.دست هایت را ستایش می کنم که مهر لبانم برای طاعت تو است.《 من شهد لبانت را با خود تا هر دو جهان به کندوان زمان می برم 》دست هایت را کمی به من امانت بده که دست هایت، خوشبختی من هستند....
دست هایت مهربان تر از چیزی هستند که فکرش را کنی،دستانت خیلی به من می چسبد!در آن ها غرق می شوم به آن ها پناه می آورم؛دستانت گرمای وجود مرا شعله ور تر می کنند،معشوقم به دستانت ببال!《 اگر روزی از روزها آن ها را در کافه های بین راه دیدی،سلام مرا به آن ها برسان و بگو، دوستشان دارم.》...
دستانت را،با تمامی گرمای آن، می گیرم و پرواز می کنم به رویایی که هیچ بالی نمی خواهد؛تا تو دستانت را در امتداد دستانم قرار دهی و با من هم دست شوی....
دست هایت مهربان تر از چیزی هستند که فکرش را کنی،دستانت خیلی به من می چسبد!در آن ها غرق می شوم به آن ها پناه می آورم؛دستانت گرمای وجود مرا شعله ور تر می کنند،معشوقم به دستانت ببال!《 اگر روزی از روزها آن ها را در کافه های بین راه دیدی،سلام مرا به آن ها برسان و بگو، دوستشان دارم.》[ دلنوشته دستانت را به من امانت بده اثر اهورا تابش ]انجمن نویسندگی چری بوکcherrybook.ir...
[ دلنوشته دستانت را به من امانت بده ][ به قلم اهورا تابش ][ چری بوک انجمن نویسندگی cherrybook.ir]از هم گریخته ایم، از هم به درون این زمین سرد خاکی فرو می رویم.گویی تمامی جاده ها به شکل گرد در آمدند تا هرچه پایین تر برویبیشتر به نقطه ای نزدیک شوی؛ نقطه ی مرگ، که در آخر تمام جمله ها می آید....