پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی دست هایممی کوشنددر جیب های شلوارمدستی پیدا کنندکه تصادفاً راه گم کرده استطفلکی ها حق دارندپس از سالها کار و تلاشاز عصاگری، برای چانه ی یک شاعر گرفتهتا شغلِ شریفِ اشک پاک کُنیدستی پیدا کنندآس نشاندستی که کامل کندژستِ نیم قلبدر عکس های مرا...«آرمان پرناک»...
دست خودم نیستکه دست های کوتاهِ منبلند بلندخوابِ شانه ات می بینند...«آرمان پرناک»...
پاییز رسیده است گُلمو دست هایمزیرِ بارانِ برگ هاتنها...«آرمان پرناک»...
دست های تو خانه ی من استوقتی مُردممرا در دست هایت دفن کنشاعر:پوریا پلیکان...
همین که دوستت دارم، بسیار خوشبختم.آخرین قرارمان به وقت بی قراری،سرت را روی شانه ام گذاشته بودی و موهایت از اشک خیس بود.دست هایت را ستایش می کنم که مهر لبانم برای طاعت تو است.《 من شهد لبانت را با خود تا هر دو جهان به کندوان زمان می برم 》دست هایت را کمی به من امانت بده که دست هایت، خوشبختی من هستند....
دست هایت مهربان تر از چیزی هستند که فکرش را کنی،دستانت خیلی به من می چسبد!در آن ها غرق می شوم به آن ها پناه می آورم؛دستانت گرمای وجود مرا شعله ور تر می کنند،معشوقم به دستانت ببال!《 اگر روزی از روزها آن ها را در کافه های بین راه دیدی،سلام مرا به آن ها برسان و بگو، دوستشان دارم.》[ دلنوشته دستانت را به من امانت بده اثر اهورا تابش ]انجمن نویسندگی چری بوکcherrybook.ir...
دست هایت؛ بویِ باران می دهندچَشم هایت؛ هر گُلِ پژمرده را جان می دهندباغچه؛ عطرآگین تَر شُد از وقتی که تُو؛گُل کاشتی! ✍شیمارحمانی...
پدرم،دست هایت حرف ندارند! -- گرفتن دارند. رها فلاحی...
دست هایت چتر، چشم هایم خیس،بغلم کن،،،توفان سهمگینی در راه است!-لیلا طیبی (رها)...
در میان دست هایت عشق پیدا می شودزیر باران نگاهت نسترن وا می شودبا عبور واژه ها از گوشه ی لب های تومهربانی های قلبت خوب معنا می شود…...
دست من به بودنت نمی رسدو هر شب این خیال توستکه مرا دلگرم می کندای کاش یک شبدست هایت برای من بودتا آتش عشق رادر حریم آغوش تواحساس می کردممجید رفیع زاد...
و اما دست هایت!معجزه ای که انگار خدامابین انگشت هایشبهشت را پنهان کرده... :))...
بوسه ات رنگ لبم را پرتقالی می کندبوسه هایت عشق را از عشق خالی می کنددست هایت را به چشم خیس و نمناکم نزن نور دارد، برق دارد، اتصالی می کندارس آرامی...
با نگاهت جان اگر دادم خیالی نیست چوندست هایت می تواند مرده را احیا کند.......
بگذار،تا دست هایت همیشه سبز باشد برای بهارهمیشه لانه باشد برای پرنده هاو همیشه سایه بان باشد برای خورشید و گاهی چتر باشد برای باران،بگذار تا دست هایت به بالاترین حس گل ها جواب دهندبگذار تا دست هایت برای ترانه ها شعر بسرایندو شبنم های گریه رااز گلبرگ های لطیف گونه هایم پاک کنندبگذار تا دست هایت تکیه گاهی برای گونه های خیسم باشد.ارس آرامی...
دست هایم به چه کار می آیندجز اینکه بگذارمشان زیر چانه امو ساعت ها غرق شوممیانِ سیاه چالِ دامن گیرِ چشمانتو یا انحنای لب هایت که لنگرگاهِ امنیستبرای به ساحل رساندن لبخند.دست هایت به چه کار می آیندمگر برای آنکه صورتم را قاب بگیری؛پیشانی ات را بچسبانی به پیشانی امو آرام کنار گوشم زمزمه کنی:"دست برنخواهم داشت از دوست داشتن تو"...
چشمانت آکسارلبانت والیومدست هایت مورفینقدم هایت دیازپامیکهو بیا و کار را تمام کن...ایرفتنتسیانور...
دست هایت!و دست هایت ستون پیکر منرهایم نکنمن چون بنایی قدیمیبا یک تکان فرو می ریزم ......
بوی گندم می دهد --شانه هایت!سبب ساز تمام بی خوابی هایم،خشکسالی دست هایتاز نان انداخت مرا......
نشستن در کنارت زیر باران تر شدن دارد چقدر این عشق در ما وسعت باور شدن داردغزل از چشم هایت ناگهان سرچشمه می گیردولی در دست هایت حس و حالِ سر شدن داردبه حدی دلبری را خوب می دانی که حتا گلبه زیر کفش هایت حسرت پرپر شدن داردبه دنیا هم که شد این بار بازی را نمی بازیم نترس! هرچند او احساس زورآور شدن داردهمیشه مشکلت یک روز آسان می شود گفتیچه وقت این می شودهای تو کوشش در شدن دارداگرچه چشم هایت اوج زیبایی ست با آن هم چه خوب ...
جای دست هایت روی تمامی زندگیم باقی مانده!می شود دست هایت را با خودت نبری؟ارس آرامی...
عشق من به تواگر پرنده بود...نه چکاوکنه کبوتران جلدو نه حتی مرغان مهاجرکه می روند و باز می گردندعشق من به توگنجشکی تنهاست!که در زمستان چشم هایتپشتِ پنجره ای برف آلود و سرددست هایت راهمچنان نظاره گر است....
عشق آنجایی خوب استکه آدم را پیر کنداما خودش جوانِ جوان بماند !آنجایی خوب است کهلبخند هایت راپررنگ تر کند ،واقعی تر...و تلخی اشک فراق راو انتظار رابه شیرینی وصال محبوب پیوند دهدآنجایی که ،دست هایت تا انتهای عمردر دستان کسی بماندکه دوریش درد وآغوشش آغازیست برای زندگی!نون قاف...
دوست داشتنِ تو!ریشه در کتاب های کهن دارد.پیامبر مهربانم!آیه های نبوتت را خوب می فهمم!همین که نگاهم می کنیرسالتت تمام شده ست. دوست داشتنت،دریایی است ژرف !یعنی می توانم غرق تو باشم!خوشدلم وُ،--چه خوشحال! دوست داشتنت،،،شبگردی های دو نفره استدر خیابان های تاریک و خلوت.وقتی دست هایتبا لهجه ای از مهردست های مرا می خواند. دوست داشتنت،،،زمان نمی خواهدبهانه نمی طلبد وُ، --مکان ندارد. دو...
وقتی که نیستی؛ دلم،،،اسیر زمستان ست... ♥ کاش ،با دست هایت، -- کمی بهار بیاوری! لیلا طیبی (رها)...
دست هایت را به من بدهاز تو تا پاییز ..همین چند نفس باقیست ..!!...
عشق...تنها آینه ایستکه هربار نگاهش میکنمکودک دو ساله ایرا میبینممشتاق گرفتن دست هایت...!...
زمستان،،، برگشته استآه،،،گرمای دست هایت را کم آورده ام! (رها)...
نگو که نیستسراسر این ظلمات رابه روشناییراهی هستکافی ست به دست هایت اعتماد کنینهراسی وبگشایی...
دست هایت را به من بده !"جمعه" است وهوای دلتنگی ممکن است خفه مان کند !دل که بگیرد نفس هم بند می آید وهوا تنگ می شود برای دلی که قصد پریدن دارد !دست ها هم می توانند آسمانی باشند برای پرواز !میخواهم نفس بکشم ازسرانگشتانت تا انتهای وجودت !یقین دارم دلتنگی ها هم پر می کشند ومی روند !کافیست جمعه ها فقط دست هایت را به من بدهی!...
اماتنها تو بودےکہ بہ من آموختیهیچ چیز را سخت نگیرمبہ جز دست هایت ......
دست هایتتنها حاجتیستکه می شود به آن دخیل بست...
بی رحمانه،ناگزیرباور کرده امتو دیگر اینجا نیستیحالا از خاطره ی عزیز دست هایتدر دست های بلاتکلیفمچیزی نمانده استجزشیشه ای بی عطرو عطری بی شیشه....
پدر مهربانمحس عجیبی در دست هایت استدست که روی سرم می کشیفکر می کنم سلطان جهانمو همه چیز بر وفق مراد من است.دستان پر مهرت را می بوسم و بسیار دوستت دارمپدر عزیزم روزت مبارک…...
بیا و دستهایت رابباف به دستهایممن دوست دارم قصهای را که انتهایش من و تو ، ما بشویم ...️️️...
برای لمسِ خوشبختیداشتن دست هایت ڪافی ست ....
انار گونه هایت از شرم ترک برداشت وقتی دستانت را به آرامی گرفتم...
دست هایت را به من بده دست هایت را به من بدهدست هایت را به من بده-به جهنم که شعر نمی شود-وقتی از لذت تو پرم و دست های من خالی!...