شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یه سگ داشتیم بابام گذاشتش تو گونیبردش بیابون که ولش کنه !عصرشد بابام نیومد مامانم زنگ زده میگه :کجایی سگه دوباره برگشته!بابامم میگه:بپرس ببین از کجا اومده من گم شدم...
خدا جون...به بابام بگو دلم براشخیلی خیلی خیلیتنگ شدهروح تمام پدران آسمانی شادو یادشان گرامی.پدرانی که در قید حیاتندسایه شان برقرار باد....
بابام زنگ زده میگه روزت مبارک!میگم بابا روز مادره!میگه تو مادر همه بد بختی های منی...
به بابام میگم یه شعر بگوحرف دلت باشهمیگهمثل یک رود که به دریاچه غم خواهد خوردحالم از دیدن روی تو بهم خواهد خورد...
کاش یکی پیدا میشد منو یه سورپرایز میکرد یکم خوشحال بشم. آخرین باری که یکی سورپرایزم کرد حدود ده یازده سالم بود بابام چون معدلم خوب شده بود برام یه دوچرخه ی بزرگ خرید خودش سوار میشد...
کم کم بابام داشت بیرونم میکرد از خونه که یارانه شد ۷۲ تومن دیگه کامل قراردادم تمدید شد و تا چند فصل دیگه تو خونه موندگار شدم...
همسایه هامون داشتند دعوا میکردنداولی گفت: گوه بخور مرتیکهاون یکی جواب داد: خودت گوه بخوربابام گفت: اینکه دعوا نداره هرکدومتون نصفش رو بخوریدسریعا آشتی کردند بعدش ۲نفری افتادند دنبال بابام...
اومدم به بابام میگم امروز ۹ کیلومتر دویدم برگشت گفت ماشالا مردم دکتر مهندس تربیت کردن ما اسب تحویل اجتماع دادیم @Not_Sheep...
بابا دعا کنتموم شه دردمشب تا صبح از دردخون گریه کردمبیا بغلم کنتا من دورت بگردمبابام به قولش عمل می کنهمیاد و منو باز بغل می کنهامشب مهمون دارم مهمونم ماههتا سحر بیدارم بابام تو راهه...