شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دیشب که دگر بار به میخانه نشستمبا یادِ لبت توبه دیرین بشکستم دیدم رخ زیبای تو در جام بلورین ناخورده شراب از رخ گلگون تو مستم لغزید یکی قطره اشکم ز دو دیده افتاد به جامی که به کف بود و به دستم تصویر به هم ریخت، رخ از دیده نهان شدچشم از می و از ساقی و از جام ببستم خون شد ز فراغت دل بیچاره مهدازین روی به میخانه شدم، باده پرستم ارس آرامی...
گویم به تو در عالمِ مستی ، همه هستیگویا که تو با این دلِ من ، عهد نبستیاز داغ تو در میکده ها ، خانه گزیدمگفتند که می خواره شدی ، باده پرستیبا زای و ببین ، حال پریشانِ دلم رابر روی دلم باز بِکش یار ، تو دستیاز بین رفیقان و رقیبان ، همه انگاربر بام دلم کفترِ عشقم ، تو نشستیگفتم که تو جلدِ دل مایی و ، ولیکناز بام دلم پَر زده ای باز ، تو جستیاینبار تو از حضرت عشقت ، طلبم کُنصدبار که دل بستم و این دل ، بشکستی...
ای دل تو چرا باده پرستی؟هر دم تو چرا جام بدستی؟هر لحظه که من از تو سراغی گیرمباز بینم که تو می خورده و مستی!...