دیشب که دگر بار به میخانه نشستم با یادِ لبت توبه دیرین بشکستم دیدم رخ زیبای تو در جام بلورین ناخورده شراب از رخ گلگون تو مستم لغزید یکی قطره اشکم ز دو دیده افتاد به جامی که به کف بود و به دستم تصویر به هم ریخت، رخ از...
گویم به تو در عالمِ مستی ، همه هستی گویا که تو با این دلِ من ، عهد نبستی از داغ تو در میکده ها ، خانه گزیدم گفتند که می خواره شدی ، باده پرستی با زای و ببین ، حال پریشانِ دلم را بر روی دلم باز بِکش...
ای دل تو چرا باده پرستی؟ هر دم تو چرا جام بدستی؟ هر لحظه که من از تو سراغی گیرم باز بینم که تو می خورده و مستی!