سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عهد بستم که اگر از تو نیاید خبری قلمم را بسپارم به سزای تبری ننویسم ز تو و شعر فراموش شودکه در اعماق دلم عشق تو خاموش شود عهد بستم که اگر آخر این سال شود و غمت همسفر غصه امسال شود همه ی جان و تنم را به اسیری بکشم غم دوری تو را تا دم پیری بکشم......
نپائی عهد و پیمان از چه بستی؟نبسته، رشتهٔ اُلفت گسستیقسم خوردی به عهدت پایبندیچه سهل این هر سه را یکجا شکستیحبیب زنجانی حسنلو ۰۱۱۱۰۵habib zancani hasanloo.011105...
آتش زند بر جان و دل عشقی که دارم من به جان هر لحظه جان را می کشد عهدی که بستم در نهان ...
توبه . . .عهد بستم با دل خود ز تو نامی نبرمآنکه در شور غزل توبه شکستست منممصطفی ملکی...
بیا عهدی کنیم امروز روز اول دیدار اگر رفتیم، بی برگشت اگر ماندیم، بی منت......
ب من نگو عزیزم... برایم قلب نفرست... مرا گلم خطاب نکن.. این ها.. روزی آرزویم بود... حال... انگشت شمار حق گفتنش را دارند... یادآور چیزهای تجربه نکرده ام نباش... چرخ گرون چرخید.. حال چ فرقی میکند.. ب مراد ما بود یا ن.. ب قولش عمل کرد.. چرخید... نویسنده: vafa \وفا\...
به یاد داری روزی را که عهد کردیم♪تمام من برای تو♪♪تمام تو برای من♪ من پای قولم ماندم اماتمام تو برای کس دیگری بود......
گویم به تو در عالمِ مستی ، همه هستیگویا که تو با این دلِ من ، عهد نبستیاز داغ تو در میکده ها ، خانه گزیدمگفتند که می خواره شدی ، باده پرستیبا زای و ببین ، حال پریشانِ دلم رابر روی دلم باز بِکش یار ، تو دستیاز بین رفیقان و رقیبان ، همه انگاربر بام دلم کفترِ عشقم ، تو نشستیگفتم که تو جلدِ دل مایی و ، ولیکناز بام دلم پَر زده ای باز ، تو جستیاینبار تو از حضرت عشقت ، طلبم کُنصدبار که دل بستم و این دل ، بشکستی...
بامن قدم بزن ؛ غمِ آدینه بگذرداین روزهای تلخِ نهادینه ؛ بگذردبا من قدم بزن که دلم عهد کرده استدور از تو از رفاقتِ آیینه بگذرددست مرا بگیر به مِهر و رها مکنبگذار درکنار تو بی کینه بگذردمگذار این دوروزه ی دنیایِ دردخیزدر امتدادِ حسرتِ دیرینه بگذردزیبای من ! دروغ بزرگی ست زندگیوقتی بدونِ عشق تو درسینه ؛ بگذرد...
چه پاییز زیبایی میشود بعد از اینهمه تابستان!در نفس تو زنده می شوم هم نفس جان!تویی ک عطر ِتنت طعم ِشیرین زمزمه هاینی لبک دارد!جانان بیا و بنشین کناردلم ، بنوشان به جانم زندگی را از هُرم نفسهای مسیحایی ات!اینجا پاییز پر از صدای ثانیه هاست!بیا در پاییزی عاشقانه عشقمان راعهدی دوباره ببندیمبیا سَر بر شانه های مِهر بگذاریم و دامنِ آذر بانو را کودکانه دست در دست آبان به رقص بگیریم!بیا وقول بده تا آخر این خط باهمیمآخر می دانی دلبر جان ه...
نذری چنانکه از نامش بر می آید، عهدی است که شخص با برآورده شدن حاجت خود آن را ادا می کند. نذری تنها ویژه ی آئین مقدس اسلام نیست، بلکه آنچه که از تاریخ برمی آید، نشان از این سنت در ادیان دیگر الهی نیز است.نذورات در میان مسلمانان در ایام مختلفی وجود دارد که ماه محرم از ایامی است که نذری های زیادی در آن ادا می شود، آئین نذری دادن به عزاداران امام حسین(ع) سنتی دیرینه و پسندیده در میان اکثر مسلمانان به ویژه شیعیان دنیاست که در کشورمان رواج بیشتری د...
اردیبهشتی رو به دریایمقندیل بسته آرزوهایماز بس شکستی عهدهایت رادیگر به خوابت هم نمی آیم...
بسیار خلافِ عهد کردی، آخر به غلط، یکی وفا کن......
با خودم عهد کرده ام شاد باشم ؛بیخیال قضاوت ها، حسادت ها، دشمنی ها و کینه ورزی ها،بیخیال مشکلات و نداشته ها ،بیخیال هرچیز که دلم را می رنجاند ،بیخیال هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد ...متمرکز می شوم روی داشته هایم ،به جای دشمنی ها و حسادتها ؛دوستانم را می بینم ... و شوقی که برای موفقیت و خوشبختی ام دارند .به جای مشکلاتم ؛به موفقیت و شادی های پیش رو و پشت سرم چشم می دوزم ،و می خندم ... از تهِ دلم می خندم ...من اگر هیچ هم ند...
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت️بر همان عهد که بودیم️بر آنیم هنوز...️...
آتش روشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنممیدانم به آنچه میخواهی میرسی ، چرا که من هر بار یک هیزم اضافه میکنم !چهارشنبه سوریت پیشاپیش مبارک...
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مراچه وعده ها که می دهیبه رغم ناتوانی ات...
آتش روشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنممی دانم به آنچه می خواهی می رسیچرا که من هر بار یک هیزم اضافه می کنم چهارشنبه سوریت مبارک...
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مراچه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات...
جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز ......
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستمبیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستماگر چه خرمن عمرم غم تو داد به بادبه خاک پای عزیزت که عهد نشکستم...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
...من به آنچه که به تو قول داده بودم وفادار بوده و خواهم بود، درست است که بی وفایی کردی و مرا ترک نمودیولی من همیشه امیدوار و بر عهد خود پایبند می مانم .من امید دارم که،بالاخره روزی خورشید بر سرزمین قلب سرد من خواهد تابید و آنرا گرم و روشن خواهد کردو من روزی لبخند واقعی خواهم زد برای همیشه...
دلم روشن استروزهای انتظار و دلتنگی به زودی سر خواهد آمد و چشمان زیبایت از محاصره ی ابرهای تیره رها و دوباره درخشش آن گرما بخش زندگی ما خواهد شد. به این امید روزهای اندوهبار حبس را در این چهار دیواری می گذرانم.آنچه که تحمل روزهای طاقت فرسا و شب های بی قراری زندان را کمی برایم سهل می کند تنها عشق تو و شوق با هم بودن است.. می خواهم همچنان صبورانه بر عهد خود بمانی و فرصت جبران را از من دریغ نکنی.عاشقانه دوستت دارم...
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمربجز از امشب و فردا شب و شب های دگر....
جز تو یاری نگرفتیم ونخواهیم گرفتبر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز...
به دنبال آرزوهایم خواهم رفتعهد بسته ام قبل از مرگمنمیرم...
خوشا آن حالت مستی که با ما عهد میبستی...
تو همان عهد ی که هزار بار بستم و توبه ای که هزار بار دیگر شکستماما باز هم عاشقانه می خواهمتجهنم را شش دانگ میخرم اگر آغوشت گناه باشد......
عهد بستم نفس️م باشی...
خوشه خوشه ی تنمقهقه ی وفا می زندبه عهد سر خرمنت...
عهد بسته ام کنار تنت بمانمگیسوانت را به دست بگیرملبانت را به لبهایم بگیرمو تا زنده ام اسیر عشق تو باشم...
من اول روز دانستمکه این عهد که با من میکنی محکم نباشد...
اونجا که حافظ میگه* تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد*بارها تو دلش زار زده که*ولی تو قول داده بودی...*...
اگه حتی تو بخوای عهدمون شکسته شهنمیذارم یه نفس دلم از تو خسته شهدلِ من از غم دوریت مردهتو خیال میکنی خوابش بردهیه دفع از من بیچاره چرانمیپرسی زنده ام یا مردهنمیپرسی و نمیدونی غمتچه بلایی به سرم آورده...
من با توام ای رفیق با تودیریست که با تو عهد بستمهمگام توام بکش به راهمهمپای توام بگیر دستم...
یک بار عهد بستم و نشکستمصد بار عهد بستی و بشکستی؟دیگر نگویمت که چه ها کردی؟دیگر نپرسمت که کجا هستی...
تو عهد کٖردهای که کشانی به خون مرامن جهد کردهام که به عهدت وفا کنی...