متن ۶۰: بنده دل شدیمو بردگی کردیم برای تیکه ای ماهیچه ، که در سمت چپ سینه ام نقشت را بازنویسی میکرد صورت ماهت در آنجا خوش میدرخشید این شد که به ما سالها گفتند کافر که الا و بلا دلبر،پرستیدنی نیست قبول کردیم گفتیم اگر پرستیدنی نباشد حتما حتما...
تنها کاری که ازم برمی آمد این بود که مشت گره کرده ام را تکان بدهم و به این حقیقت فکر کنم که میل آدم ها به بردگی قابل باور نیست ، خدایا بعضی وقت ها چنان آزادی شان را پرت می کنند کنار انگار داغ است و دست شان...
تو هم جوونی و هم زن ، هردوشون محدودیتهای جدی دارن ، اما تو آدم هم هستی ! نذار کسی تصمیم بگیره که تو کی باشی ، این بردگیه ! اون آدمِ آزادی که دارم راجع بهش حرف میزنم جایی درون توئه ، پیداش کن و بذار یه کار خوب...