پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رسم این است که آتش بزنند و بروند دیگر آیینِ وفاداریِ عشق کافریستاسماعیل دلبری...
منم آن مطلق کافریکه بعد دیدن چشمان تو ایمان آوردخ.نواندیش...
من اعتیاد دارم بهپرستش خدای درونِ تو!کافر می شوم اگر،لحظه ای حواسم از تو پرت شود......
کافر تر از آنم که\انسان\ت بدانم!تو هنوز خدایگانِ منی...اگرچه،،،دست های معجزه گرت به کار نیست! (رها)...
خوش کرده ام این دل رابه دیدنت؛در دل من کافری هستکه عجیب به لبخند تو ایمان دارد......
متن ۶۰:بنده دل شدیموبردگی کردیم برای تیکه ای ماهیچه ،که در سمت چپ سینه ام نقشت را بازنویسی میکردصورت ماهت در آنجا خوش میدرخشیداین شد که به ما سالها گفتند کافرکه الا و بلا دلبر،پرستیدنی نیستقبول کردیم گفتیم اگر پرستیدنی نباشدحتما حتما بوسیدنیست!در میدان بزرگ شهر، رو به روی همگان بوسیدمتانگار خلافی سر زده بودبا انگشت ما را نشانه میکردنداز خجالت رنگت پریددستم را محکم میفشاردینمیدانم مردم این دیارگناهکار را آدمی معشوق می...
چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنینا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است......
کافری یا قاتلی، یا از وجودم خسته ای؟روسری با رنگ قرمز، تازه کج هم بسته ای!...
گفتم ای دل، نروی؟خار شوی، زار شویبر سرِ آن دار شوی بی بَر و بی بار شوینکند دام نهد؟خام شوی، رام شوی؟نپَری جلد شوی،بی پر و بی بال شوی؟نکند جام دهد؟کام دهد، ازلب خود وام دهد؟در برت ساز زند، رقص کند،کافر و بی عار شوی؟نکند مست شوی؟فارغ از این هست شوی؟بعد آن کور شوی،کر شوی، شاعر و بیمار شوی؟نکُنَد دل نکَنی،دل بکَنَد،بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟برود در بر یار دگری،صبح که بیدار شوی؟؟!...
از تماشای تو چون خلق نیارند ایمان ؟کافرَست آن که تُرا بیند و بیدین نشود !...
چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنی نا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است...
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اندمن کافر همه شب با تو به آغوش کشم...!...
آن بهشتی که همهدر طلبش معتکف اندمن کافر همه شببا تو به آغوش کشم...
کافر باشد که با لب چون شکرتامکان گنه یابد و پرهیز کند......
دین اگر دستم ببندد از هم آغوشی تومن مسیحی،من کلیمی،گبر و کافر میشوم...
به تو فکر می کنم!مثل خدا به کافر خویش......