ما آلوده ایم به پینه های بغض آلودی که برای حیات بوی گندم را در ریه ی روزهای ناکوک به کوچ عمر کوک می زنند؛ چشم های در غبار عطر نان در یادآور تقویمی کوک کرده اند که در اخم ساعت دیوار را در محاصره حراج می کنند؛ چه کسی...
بوی گندم می دهد --شانه هایت! سبب ساز تمام بی خوابی هایم، خشکسالی دست هایت از نان انداخت مرا...