سال هائی درازست،
شعرهایم می بارند...
***
موهایم سپید شده اند.!...
دل است دیگر؛
گاهی پروانه ام می کند وُ،
دور تو می گردم....
بر پرده ی چشمانم
اکران شو...
حالا،
وقت نمایشِ
حضور توست!...
در روحِ بیدارم--
«فرخی یزدی» ست
آشوبگر،
که
--شاعرم می کند!
...
خوابم نمی برد
-آه،
شب های بسیاری ست که-
-خوابم نمی برد!
...
به آغوشم برگرد!
...
خوبِ من!
با بی تفاوتی هائی که
در تو می بینم؛
چگونه خواهی فهمید،
شرح دلتنگی هایم را؟!
...
همه ی شهر فهمیدند،
--دلتنگم!
تو چرا،
خودت را به \کوچه ی علی چپ\ زده ای؟!
...
تو دریا بودی و
من زورقی شکسته!
بازی گرفته مرا
امواج بی وفایی ها......
مبتلایت شده ام،
-ای \عشق\!
...
ای شیرین ترین،
\بیماری\ دوران ها!...
من،
بعدِ تو؟
-\زبانم لال\...
\تو\،
بعدِ \من\ چکار می کنی؟!...
مال و مکنت؟!
~♡~
تو را که نداشته باشم،
-فقیرترین زن جهانم!
...
بخت من باشی وُ
--یا نباشی!!!
...
وای ی از این شوربختی!
...