غبار صبح تماشاست!هرچه بادا باد ! تو هم بخند،جهانِ خراب می خندد..!
دل با تو سفر کرد و تُهی ماند کنارم...
هرچه می بینم سراغی از خیالت می دهد...
تو و خرامی و صد تغافل ، من و نگاهی و صد تمنا
به کُجا بَرَم سری را که نکرده ام فدایت؟
گفتی چه کسی؟ درچه خیالی؟ به کجایی؟ بی تاب توأم ،محو توأم ،خانه خرابم
که هر کس می بَرد نام ِتو من بیدار می گردم...
ز خواب ناز هستی غافلم، لیک اینقدر دانم که هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم
زان ستمگر حسرت جام نگاهی داشتم تا توانی بر سر خاکم شراب ناب ریز...
من شیشه ریزه ام، حذر از پای مالی ام
گَهی بر سر ، گَهی بر دل، گَهی بر دیده جا دارد...
قیمت ما همه این بس که به بازار توایم...
هر گه به یاد خویش رسم ، گریه میکنم...
گَر من به خیالِ تو نباشم به چه کارم...؟
دوزخِ نقد است دور از وصل جانان زیستن...
چندان که فراموش توام ، یاد تو دارم...
پُرْ بی کسیم؛ ناچار بر خویش مهربانیم...
ای فراموشی ، کجایی تا به فریادم رسی...!؟ باز احوال ِ دل ِ غم پرورم آمد به یاد...!
دست و پا گم کرده ی شوق تماشای توام...️
نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید ؟ تو گر آیى طَرب آید بهشت آید بهار آید !
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیست لعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ...
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردن چون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم
از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباش صبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !
تویی که غیر دلم هیچ جا مقام تو نیست ...