دل چو آیینه، ولیکن پر ز گرد روزگار میکشد از خامشی شب تا سحر، رازِ نگار ماه در چاه است و ناهید از نفس افتاده باز میخورد خون جگر، شبگیرِ بیتابِ غبار باد با دست دعا میرفت سوی آسمان ریخت از دامان او پژواکهای بیقرار نقش بر دیوار شد تصویر...