دانم که مرا بی خبری می کشد آخر دیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
کل زندگیم شده بی خبریِ از خودم
از حال دلم بی خبری اما هر لحظه به یاد تو گرفتار منم...
تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دارم بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری
احوال تو با غیر رسیده است به گوشم در بی خبری غصه کم از با خبری نیست